مثبت درمانی

مثبت درمانی

مثبت نگری یعنی شکر دایمی
مثبت درمانی

مثبت درمانی

مثبت نگری یعنی شکر دایمی

ورود ویروس وسوسه

 

به نظر من محال است ویروس وسوسه در درون انسان وارد نشود اما خوش به حال کسانی که این ویروس ها را قبل از این که تکثیر کنند و سرطانی شوند اخراج می کنند. 

من بر خود واجب می دانم که هر روز پناه برم به خدا و عقل خدایی و بدین وسیله از اسارت وسوسه و نزغ و درگیری درونی رها شوم . 

 

کافی است که یک پندار منفی به قلب وارد شود و ما او را دستگیر و اخراج نکنیم ، بعد می بینیم یکی دو تا می شود و در نهایت نابودی و مرگ نور فرا می رسد و تاریکی سرتاسر قلمرو دل ما را اشغال می کند و قلب ما "سرزمین اشغالی" می شود. 

پندار منفی با خود غم می آورد و چه زیبا شاعر می گوید: 

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ  

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ 

 

همین امروز الان در جنگم و جنگ من در حقیقت با خود پدیده ی "جنگ " است  ما می جنگیم تا در درون ما جنگی نباشد .  

وقتی دقایقی و ساعاتی و چند روزی در درون ما صلح برقرار باشد قطعا نشئه می شویم مست می شویم رقص می کنیم و فریاد شادی سر می دهیم بخاطر چی؟ 

به خاطر پول ؟ نه  

بخاطر مقام ؟نه 

به خاطر معشوق؟ نه 

.... 

 

پس به خاطر چی شاد و مست می شوی ؟  خودبخود مانند آبی که از چشمه می جوشد شادی از درون می جوشد شادی خودبخودی  

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد 

نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد 

 

وقتی دشمن وجود ندارد دشمنی هم محو می شود و همه ی عالم دوست ما می شود حتی دشمن ظاهری ، باطنا دوست ما می گردد . 

 

من امروز چندین بار دچار رنجش شدم رنجش از همکار رنجش از فرزند و رنجش از مخالفان اعتقادی که دارم جهاد می کنم قلب خود را از این ویروس های خطرناک پاک کنم و سپس عید و جشن بگیرم.

اخراج

 

 

خدا نکنه انسان خمار باشد (ببخشید از اصطلاحات معتادان استفاده می کنم)خماری مولد بدبینی و منفی نگری است . انسان تنها خمار تریاک نیست بلکه می تواند خمار زن ، قدرت ، پول ، آبرو ، ........ باشد . یک روز از حراست زنگ زدند که بله تمام کارمندان شاکی هستند و خلاصه پرونده ی تو ارجاع به رئیس می شود و تلفن قطع شد و مثل گلوله داغ شدم و ندای درونی من به تمام کسانی که بر علیه من شهادت داده بودند ، فحش و ناسزا می گفت و شب شد و افکار منفی مدام من را بمباران می کردند ولی از درون یک ندای دیگری شروع به پیام رسانی به من کرد که عذابی که می بینی از خود توست و نه دیگران !!! 

تا صبح این دو در درون من جنگ می کردند و ندای دوم در نهایت پیروز شد و صبح به اداره رفتم بدون نفرت و رنجش و رفتار من هم کاملا عوض شده بود و سخت گیری های احمقانه هم تمام شد و جالب این که به تبع تغییر درونی و بیرونی من ، کارمندان هم تغییر کردند و اتفاقاتی افتاد که به معجزه شبیه بود و نه تنها تبرئه شدم بلکه از من هم قدردانی شد و رابطه ی من با کارمندان هم عادی گشت. 

 

قطعا آن شب ، شبی بسیار بزرگی بود و شب پیروزی عقل بر جهل بود. مدت ها این آیه را می خواندم و نمی فهمیدم و در آن شب اندکی فهمیدم که هر چه بدی به من می رسد از ناحیه ی خودم است (و ما اصابک من سیئه فمن نفسک) مادر مولد مصیبت ، "من " است. اگر من ، محو شد مصیبت هم مبدل به موهبت می شود.